-
:)
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 02:18
رفتی و ندیدی بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم.....
-
..........
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 00:14
-
تو....تو.....اشتباه....من....دلتنگی....
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 00:03
دلم عجیب برات تنگ شده لعنتی..... نمیدونی چطور تمام وجودم تمنای دوباره بودنت رو داره...... نمیدونی..... فکر می کنی تموم کردم و رفتم..... درحالی که چشم به راهتم تا دوباره برگردی.... آخه می دونی؟؟ من عاشق اینم که دوباره و دوباره اشتباه کنم........ اگه اسم اون اشتباه "تو" باشه..... تو.....قشنگترین اشتباه من.....
-
دل....سر.....
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 01:07
-
غرور....
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 00:54
-
برایش نوشتم...........
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 00:01
-
یه نگاه....یه لبخند.....
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 22:23
شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟ به خودت می گی اصلاً واسه چی دوستش دارم؟ مگه کیه؟ مگه واسم چیکار کرده؟ مگه چی داره که از همه بهتر باشه؟ ... ... اصلاً من که خیلی از اون بهترم.... بعد به خودت می خندی که اصلاً واسه چی اینقدر خودتو اذیت کردی؟ یهو، یه چیزی یادت میاد.... یه چیز ِ خیلی کوچیک.... یه خاطره.... یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 01:09
-
ولنتاین.........
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 22:52
میخوام فردا دست دلمو بگیرم ببرمش کافی شاپ ، بشونمش روی صندلی روبروم ، واسش نسکافه بگیرم ، بهش یه شاخه گل بدم ، یه لبخند بهش بزنم ، بهش بگم که شرمندش شدم ، بگم ببخشید که نتونستم مواظبت باشم... ازش بخوام منو ببخشه...
-
سپردی اگر دلت را به موجود دوپایی دیگر....
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 00:55
-
راه خیالت به سمت ذهن من بسته است....برگرد....
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 20:08
-
باید رفت.......
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 02:39
سه شنبه.....20 ام.....میبینمش....... و بعد......میخوام بعد از 3 هفته باز خودم بهش مسیج بدم....... حتی اگه غرورم له بشه مهم نیست..... میخوام ثابت شه بهم که دوستم نداره.....بهم ثابت شه که گذاشته منو تو آب نمک..... همین......می خوام کاری کنم این دل بی صاحب قانع بشه سر کاره و اینقدر بهونه نگیره.... قانع شه که اون صرف...
-
حرف هایی که نگفتم....
جمعه 9 دیماه سال 1390 20:10
-
اون یه نفر....
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 22:42
-
حوض بی آبی من.....
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 02:42
به درک راه نـبردیم به اکــسیژن آب برق از پولک ما رفــت که رفــت ولی آن نور درشــت ، عکس آن میخک قرمز در آب چشــم ما بود ، روزنی بود به اقــرار بهشـــت تو اگــر در تپـش باغ خــدا را دیــدی ، همــت کـن و بــگو ماهی ها ، حوضشــان بـــی آب اســـت................
-
فال حافظ
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 22:13
-
انسان...؟؟؟
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 20:43
خدایا بس کن....امتحان کردن من کافیه.....من ظرفیتم همینه..... نگاه کن....همین!!! کمه.....؟؟نه....؟؟ شاید هم من خیلی کم بودم و نمی دونستم....اما حالا می دونم.... خدایا من نمی خوام اینی باشم که الان میبینی به خاک افتادم.... نمیخوام اینطور دست و پا بزنم....نمی خوام..... بیا و این احساس لعنتی رو از تو سینم بیرون بکش........
-
گاهی من.....
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 17:37
یه روزهایی یه اتفاق هایی باعث میشه یادم بیاد که هیچی نیستم.......... باید مراقب بود.... چون خــــودخواهـ بودن..... اَحمــــق بودن... ناســـپاس بودن.... دروغگــــــــــــو بودن.... خیانتکار بودن.... و پَســـــــــتــــــ ـ ـ بودن............ خیلی راحت تر از اونه که فکر کنیم ما هرگز دچارش نمی شویم....
-
ای وای بر من....
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 23:11
-
از خودم متنفرم.....
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 00:46
-
۱۷ اسفــ ـند
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 18:36
دیشب با خبر شدم برای بار دوم هم دانشگاهیمون مـیــلاد فـ ـدایی اصل از فعالین جـ ـنبش دانــ ـشجـ ـویی رو بازداشـ ـ ت کردن... دقیقا هم سن وسال منه..... اما تجربه و درک من از زندگی کجا ...و.... اون کجا..... نمیخوام تو دلمشغولی ها و ترس های معمولی ای که همه دارن گم بشم.... من موظفم برم.... من به عنوان یه انسان...... یه...
-
مترو نوشت
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 00:42
طبق معمول همه ی روزهای زوج تو این 3 سال و نیم تو مترو نشستم.....جا برای نشستن نیست و من با خیال راحت و فارغ از نگرانی خاکی شدن مانتوم نشستم کف مترو و با آسودگی و بیخیالی مثل همیشه تکیه دادم به در.... کتاب "ذوب شده" (عباس معــروفی) رو که دیروز از مهتاب گرفتم با چنان افتخاری دستم گرفتم که خودم هم متوجه میشم...
-
فقر
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 13:39
فقر همه جا سر میکشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...... فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند...
-
دل گرفتگـــــی
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 02:30
-
آگهی ترحیم
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 00:29
صبح با عجله در حالی که لقمه ی صبحونه رو با ریلـَکسـِـیشـن میخوردم....(اصلا هم دیرم نشده بود!!!!) زنگ خونه به صدا در اومد....یادم نبود امروز بساط خونه تکونیه بار سومه واسه عید!!! مامانم هم چند روزه به خاطر کار زیاد بدنش دچار گرفتگی (اسپاسم) شده و قرار بود یه آقایی برای کمک و همیاری در خونه تکونیه سوم ( و نه آخری)...
-
می نویسم پس هستم.... :)
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 19:21
می خواهم بعد از مدت ها دوباره بنویسم.....بعد از حدود 4 سال.... این بار میخواهم از لحظه های زندگی بنویسم.... گاهی فکر میکنم فایده ی نوشتن افکار و عقایدت.....خاطرات تلخ و شیرینت توی دنیای مجازی چی میتونه باشه.... نمیدونم..... فقط میدونم نوشتن و ثبت اونها بهتر از بی تفاوت گم کردنشون توی شلوغی و روزمرگی های هر روزه.......